معرفی شخصیت آرتاس منتیل – Lich King در بازی World of Warcraft
آرتاس (Arthas) شاهزاده Lordaeron
شاهزاده آرتاس منتیل، چهار سال قبل از آغاز جنگ اول در سرزمین Lordaeron به دنیا آمد. پدر او پادشاه ترنس منصیل دوم و مادر او ملکه لیان بودند. شاهزاده جوان در زمانی بزرگ شد که سرزمینهای آزروت توسط جنگ ویران شد، اتحاد در حال فروپاشی بود و ابرهای تاریک هنوز هم در افق مشاهده میشدند.
در زمان کودکی، میان Arthas با واریان (Varian Wrynn) دوستی عمیقی شکل گرفت و اغلب آنها شیطنتهایی میکردند. آرتاس به وضوع شکوه و بزرگی واریان (Varian Wrynn) را تماشا میکرد و میدانست که او در آینده پادشاهی لایق و شکستناپذیر خواهد شد. در سن جوانی، Arthas توسط مرادین آموزش جنگیدن و رزم با شمشیر را دید. مرادین برادر پادشاه کوتولهها بود. در همان زمان راه و رسوم پالادینها را از Uther the Lightbringer یاد گرفت. او همچنین در همان سن به دختر زیبای با نام جینا پرودمور علاقمند شد.
شوالیههای دست نقرهای
آرتاس در سن ۱۹ سالگی وارد محفل شوالیههای دست نقرهای شد. این مراسم در کلیسای جامع نور در شهر Stormwind برگزار شد. در این مراسم چهرههای سرشناسی همچون Thoras Trollbane، Daelin Proudmoore، Genn Greymane و Jaina Proudmoore حضور داشتند. Arthas بعد از مدتها بار دیگر Jaina Proudmoore را میدید. اسقف اعظم Alonsus Faol رهبری این مراسم را بر عهده داشت. اعضای اصلی این محفل Uther، Tirion Fordring، Saidan Dathrohan و Gavinrad the Dire بودند. اسلحه مقدس holy warhammer توسط Gavinrad به آرتاس تقدیم شد و نشانه مقدس نقرهای بر روی شانههای او توسط Uther نصب شد.
Arthas بعد از مراسم مقدس نور با پادشاه Varian Wrynn ملاقات کرد. Varian Wrynn به تازگی تاجگذاری کرده بود. آرتاس به ملاقات فرزند Varian Wrynn که Anduin Wrynn نام داشت ملاقات کرد. Anduin Wrynn در آن زمان کودکی شیرخواره بیش نبود.
بعد از Warcraft II از آنجایی که دشمنی برای مبارزه وجود نداشت، اتحاد بین الفها و انسانها نسبتا سست میشود. در همین دوران لیچ کینگ ظهور میکند. لیچ کینگ یکی از افرادش به نام Kel Thuzad را به Lordaeron میفرستد که طاعونی را در بین مردم پخش کند. این طاعون علاوه به اینکه مردم را به سوی مرگ سوق میداد بلکه آنها را به Undead تبدیل میکرد.
آرتاس (Arthas) و جینا (Jaina) مامور به تحقیق درباره این موضوع شدند. آنها در تلاش بودند که راز پشت این موضوع را پیدا کنند و Kel Thuzad را شکست بدهند و مردم سرزمین خود را از این بلا نجات دهند. آرتاس برای جلوگیری از تبدیل مردم به Undead در شهرها، مجبور به کشتن مردم میشود. این موضوع باعث اختلاف او با جینا (Jaina) شد و راه آنها از هم جدا شد. جینا (Jaina) او را ترک میکند و تنها به بررسی این موضوع میپردازد.
آرتاس , فرزند شجاع و نیرومند شاه ترنس بود. او شاگرد ارشد پالادین بزرگ Uther The Lightbringer بود.
همه مردم در Lordaeron به آرتاس چشم امید داشتند و از او در تمام سرزمین به خوبی یاد میشد. فردی شجاع و شیردل که همیشه برای محافظت از مردم ایثار میکرد.
آتش کینه و انتقام چنان او را در خود فرو برد که او را به یکی از ترسناکترین و قدرتمندتررین افراد در سراسر Azeroth تبدیل کرد.
انتقام
آرتاس تصمیمی سخت گرفت، تصمیمی که باعث شد از معشوقه اش Jaina جدا شود. Jaina بعد از اینکه از تصمیم Arthas مطلع شد سعی در منصرف کردن او گرفت اما کینه و انتقام چشمان او را کور کرده بود. آرتاس با اندک یارانی که برایش باقی مانده بود همه مردمش را قبل از تبدیل شدن به Undead، با دستان خود به قتل رساند.
او برای انتقام از Mal’Ganis به سوی سرزمینهای یخ زده شمالی میرود. Arthas در آنجا با دوست قدیمی و استاد شمشیر زنی خود یعنی Muradin برخورد میکند. آنها بر علیه Mal’Ganis با هم متحد میشوند. بعد از چند وقت پیکی مخصوص از طرف پادشاه برای آرتاس فرستاده میشود که از او خواسته شده که به پایتخت برگردد. Arthas بعد از فهمیدن این موضوع بسیار عصبانی میشود و برای اینکه از مسیر خود برای انتقام دور نشود با کمک مزدوران مخفیانه تمام کشتیهای خود و یارانش را نابود میکند که راه برگشتی برای هیچکس نباشد. او تا زمانی که انتقام مردم خود را نگیرد آرام نمیشود.
آرتاس و Muradin با هم به Mal’Ganis حمله میکنند اما از طرفی Mal’Ganis همه نیروهای آرتاس را محاصره کرده است. او زمانی خود را در آستانه شکست میبیند به Muradin میگوید تنها راه برای شکست دادن Mal’Ganis، بدست آوردن شمشیر گمشده Frostmourne است. او نمی دانست که با بدست آوردن این شمشیر به کلی مسیر زندگیاش تغییر میکند. انتقام چشمان او را دور کرده بود و فقط آرزوی انتقام داشت.
در جستجوی شمشیر افسانهای Frostmourne
در افسانهها گفته شده است که در سرزمینهای یخبندان شمالی شمشیری افسانهای به نام Frostmourne وجود دارد. هر کس که Frostmourne را بدست بیاورد صاحب قدرتی بی حد و حصر میشود. قلب آرتاس از کینه و انتقام سیاه شده بود. او برای انتقام گرفتن دست به هر کاری میزد. Arthas به همراه مورادین به دنبال شمشیر میروند.
پس از جستجوی فراوان آنها با محافظان قدرتمند شمشیر برمیخورند که تحت هیچ شرایطی حاضر به تسلیم شمشیر به آرتاس نیستند. با شکست دادن این محافظان راه برای به دست آوردن شمشیر باز میشود اما در همان لحظه آخرین محافظ که در حال جان سپردن بود به آنها هشدار میدهد که از شمشیر دوری کنند.
Arthas با تمسخر در جواب او می گوید حتی در مرگ خود نیز سعی در محافظت شمشیر داری؟
“نه! میخواهم از شما در برابر او محافظت کنم!!
مورادین نوشتهای که زیر محفظهی یخی شمشیر بود را میخواند. در این نوشته گفته است که با تصاحب شمشیر روح خود را میفروشید، مورادین به آرتاس میگوید که بهتر از شمشیر در این زندان یخیاش بماند، این شمشیر نفرین شده است اما Arthas در جواب میگوید که برای مردمش هر بهایی را حاضر است بپردازد!!
زمانی که شمشیر آزاد شد، تکیه یخی به قلب مورادین برخورد میکند، آرتاس میخواد به کمک مورادین برود اما ندایی از شمشیر در ذهن او طنین انداز میشود و باعث میشود اینکار را نکند. آرتاس با کنار گذاشتن پتک مقدسش به نام Light’s Vengeance و برداشتن Frostmourne مورادین را رها کرده و به پایگاه برای حمله به Mal’Ganis باز میگردد!
با بدست آوردن شمشیر Frostmourne آرتاس در خود قدرت بی حدی حس کرد. او به سوی مبارزه با Mal’Ganis رفت و به راحتی او را نابود کرد. او انتقامش را گرفت اما روح خود را از دست داد و بهای سنگینی پرداخت. Mal’Ganis به او گفت که همانطور شد که ارباب میگفت و گفت این صدایی که در گوش تو زمزمه میشود صدای Lich King است. آرتاس دیگر آن شاهزاده خوش قلب و جوانمرد نبود. انتقام او را کور کرد و او را به سوی تاریکی هدایت کرد. او تبدیل به دست راست Lich king و اولین شوالیه وی شد.
در کنار همهی افسانههای مربوط به Frostmourne، افسانهای وجود دارد که میگوید این شمشیر است صاحبش را انتخاب میکند و با گرفتن روح وی قدرتهای زیادی به او میدهد. پیش از این کسی موفق به کنترل Frostmourne نشده بود ولی آرتاس با روح قوی و پر از نوری که داشت و با قربانی کردن روح خود اولین صاحب اصلی شمشیر لقب گرفت!
مرگ پادشاه Terenas
Arthas بعد از چندین هفته به سوی Lordaeron حرکت میکند…
با ورود او به شهر مردم به استقبال شاهزاده محبوبشان میآیند. مردم با ریختن گل بر سر وی از او استقبال میکنند اما نگاه سرد شاهزاده به همه میفهماند که دیگر ارزشی برای آنها قائل نیست.
Arthas به نزد پدرش میرود و با غینمت خود Frostmourne در مقابل پادشاه زانو میزند. پادشاه از بازگشت پسرش بسیار خوشحال است. او با صدای بلند موفقیتهایش را تبریک میگوید و او را جانشین لایق و به حق خود معرفی میکند. Arthas بدون توجه به حرفهای پدر با زمزه به وی میگوید که آخرین روز پادشاهیش فرا رسیده و دیگر نیاز نیست که سنگینی تاج را تحمل کند زیرا وی با نابودی این امپراتوری حکومتی به پا میکند که جهان را میلرزاند. پس از آن Arthas از جای خود بلند میشود و درحالی که یارانش مقابل محافظان کاخ را گرفتهاند به جلو می رود و شمشیرش را در برابر چشمان بهت زده پدر در قلب وی فرو میکند!
بعد از چندین هفته Arthas در یکی از دهکدههای Lordaeron به نام Vandermar با فردی به نام Tichondrius برخورد میکند. او شباهت زیادی به Mal’Ganis دارد. Arthas به توصیه Tichondrius در آن دهکده اعضای فرقه نفرین شدگان را که در بین مردم مخفی شدند جمع آوری میکند. او قصد دارد به کمک آنها به محل دفن جسد Kel’Thuzad برود. آرتاس Kel’Thuzad را مایه بدبختی مردم خود میدانست اما اکنون به دنبال زنده کردن او است.
زمانی Arthas به محل دفن Kel’Thuzad میرسد با paladinهایی برخورد میکند. بعد از شکست paladinها جسد Kel’Thuzad را بدست میآورد. روح Kel’Thuzad در مقابل Arthas ظاهر میشود و به او هشدار میدهد که به Tichondrius اعتماد نکند و در برخورد با وی محتاط عمل کند. اکنون فردی که زمانی باعث کینه و نفرت Arthas بود به راهنمای وی تبدیل میشود. جسد Kel’Thuzad در وضعیت بدی قرار دارد. برای بازگرداندن Kel’Thuzad به زندگی به چاه خورشید در شهر Quel’Thalas نیاز است. برای حمل جسد به ظرف مخصوصی به نام Mystical Urn نیاز است. در این ظرف بقایای پدر Arthas نگه داری میشود و توسط شوالیههای Silverhand به رهبری Uther محافظت میشود.
Arthas به دنبال ظرف میرود و با Paladinهایی که زمانی هم رزمان آن بودند روبرو میشود. او با بی رحمی همه آنها را شکست میدهد. در آخر او به استاد خود یعنی Uther میرسد. Uther هنوز از Arthas نا امید نشده است و همچنان به دنبال تغییر مسیر زندگی او است و از او میخواد که از این مسیر محلک و پر از تباهی دست بردارد و باز به مسیر روشنایی و نور بازگردد. وقتی Arthas هدف خود از آمدن به آنجا را می گوید Uther شگفت زده او را نظاره میکند و خطاب به او میگوید که لااقل حرمت جسد پدر خود را نگه دارد اما Arthas که قصد بازگشت از مسیر خود را ندارد به Uther درگیر میشود و او را میکشد.
Uther که زمانی راهنمای آرتاس در تمامی مشکلات بود، او که آرتاس را از پسر خود بیشتر دوست میداشت و امید و آینده شوالیههای Silverhand را در او میدید حال به دست همین شاگرد کشته و محفلش به نابودی کشانده شد.
پس از آن آرتاس بقایای پدرش را با بقایای Kel’Thuzad جابجا میکند و با برداشتن ظرف به سمت Quel’Thalas حرکت میکند…
در ادامه ویدیوی داستانی بازی Warcraft 3 را مشاهده میکنید که به صورت خلاصه داستان بدست آوردن شمشیر Frostmourne و کشته شدن پادشاه Terenas توسط آرتاس را به نمایش میگذارد
به سوی Quel’Thalas
Quel’Thalas سرزمینی بسیار زیبا و سرسبز که محل زندگی Night Elfها به شمار میرفت. آنها تا پای جان در برابر هر مهاجمی و دشمنی از سرزمین خود دفاع میکنند.
آرتاس به سوی سرزمین Quel’Thalas حرکت میکند. او برای زنده کردن Kel’Thuzad به چاه خورشید در شهر Quel’Thalas نیاز دارد. آرتاس برای رسیدن به هدف خود هر کس که مقابلش قرار بگیرد را نابود میکند.
او قصد نابودی Quel’Thalas را دارد. زمانی که به Quel’Thalas میرسد با مقاومت جنگجویان Night Elf به فرماندهی سیلواناس (Sylvanas) روبرو میشود. سیلواناس زنی بسیار زیبا، محبوب و فرماندهی قدرتمند بود. ارتش Scourge و قدرت آرتاس بسیار بیشتر از توان مقاومت آنها بود و آرتاس به راحتی اولین سد دفاعی آنها را میشکند.
سرنوشت دردناک Sylvanas Windrunner
سیلواناس و یارانش که میدانستند در صورت پیروزی آرتاس چیزی از Silvermoon باقی نمیماند سعی در کمک گرفتن از الفهای متحد داشتند و از آنها برای شکست دادن آرتاس کمک خواستند. ارتش Scourge پیش از آن که سیلوانس موفق به کمک گرفتن از الفها بشود حمله گسترده ای به کمپ وی را آغاز میکنند. سیلواناس که به تنهایی یارای مقاوت ندارد در برابر آرتاس شکست میخورد و با مرگ او نابودی Silvermoon رقم میخورد.
در لحظه مرگ سیلواناس، آرتاس به بالای سر او میرود و سیلواناس که از خود و افرادش رضایت کامل را دارد، با لبخندی طعنه آمیز به آرتاس میگوید که کارش را تمام کند که وی همانطور که آرزو داشته در مرگی شرافتمندانه در حال دفاع از سرزمینش کشته شود اما دریغ از این که سرنوشت بسیار شومی انتظار او را میکشد.
آرتاس که سیلواناس مشکلات زیادی برایش فراهم کرده بود به مرگ راحت وی راضی نمیشود و با به تباهی کشیدن روح الف و تبدیل او به بانشی اختیار را از او میگیرد که او را بردهی لیچ کینگ کند و سپس او را مجبور میکند تا مردم و سرزمینش را به دست خود نابود کند.
پس از نابودی کامل Silvermoon آرتاس و ارتشش به سمت Sunwell حرکت میکنند که در راه به پادشاه سالخورده Quel’Thalas بر میخورند. Arthas حتی از او نیز نمیگذرد و وی و تمام مردمش را از دم تیغ میگذراند. با رسیدن به چشمه Arthas با استفاده از آن Kel’Thuzad را در قالبی جدید به زندگی برمیگرداند تا برای وی همراهی وفادار باشد,همراهی که در هیچ شرایطی راضی به خیانت به Arthas نمیباشد و همیشه پیرو وی خواهد بود.
Arthas به همراه Kel’Thuzad به سمت Alterac حرکت میکنند و در راه Kel’Thuzad به Arthas در مورد نقشه های Lich king و شروع Second Invasion که مربوط به بازگشت Demon lord Archimonde است توضیح میدهد. برای رسیدن به این هدف آرتاس و همراهش Kel’Thuzad تمامی ارکهای آن منطقه را که کنترل دروازه شیطانی را در دست داشتند را شکست میدهند و با به کنترل درآوردن دروازه، Kel’Thuzad موفق به صحبت با Archimonde میشود.
بازگشت Archimonde
Archimonde فردی بینهایت قدرتمند بود که به همراه متحدان خود ده هزار سال پیش به این جهان حمله کرده بودند و قصد نابودی آن را داشتند. او در مقابل Night Elfها و سناریوس شکست میخورد و از این جهان رانده میشود اما حال به کمک Kel’Thuzad و آرتاس در حال بازگشت به این دنیا بود.
Archimonde به آنها میگوید که به سرزمین جادوگران یعنی Dalaran رفته و آنجا کتاب جادویی Medivh را بیابند تا با آن وی را به این جهان احضار کنند. آرتاس به همراه Kel’Thuzad به آنجا میروند و با جادوگر بزرگ Antonidas که استاد معشوقه قدیمی Arthas یعنی Jaina Proudmoore محسوب میشد روبرو میشوند. Antonidas که میدانست Arthas دیر یا زود به آنجا نیز حمله میکند خود را در برای مقابله محیا کرده بود اما کمتر کسی توان مقابه با Arthas و Frostmourne افسانهای را دارد. با کشته شدن Antonidas و بدست آوردن spellbook of Medivh مقدمات بازگشت Archimonde محیا میشود.
با شروع مراسم احضار Archimonde توسط Kel’Thuzad ارتش آرتاس تحت هجوم بسیار شدید جادوگران که حاضر به انجام هرکاری برای جلوگیری از ورود Archimonde بودند مواجه میشوند اما بالاخره Kel’Thuzad موفق به احضار Archimonde میشود اما وی در کمال تعجب به Arthas میگوید دیگر به Lich King و پیروانش نیازی نیست و Tichondrius وظیفه رهبری Scourge را بر عهده میگیرد.
Kel’Thuzad به آرتاس که تنها گذاشته شده بود و نقش وی نادیده گرفته شده بود میگوید که نگران هیچ چیز نباشد زیرا همه ی اینها توسط شخص Lich King پیش بینی شده بود و همهی اینها جزیی از نقشه وی است. بنابراین Arthas و Kel’Thuzad از آن مکان میروند و راه خود را از Archimonde جدا میکنند تا وی با نابودی شهر Dalaran شروع Second Invasion را اعلام کند.
خیانت Sylvanas Windrunner به آرتاس
زمان زیادی میگذرد و از آرتاس و یار وفادارش خبری نمیشود تا اینکه او به نزد ایلیدان میرود و به او پیشنهاد کمک برای شکست دادن Tichondrius را میدهد. آرتاس به ایلیدان میگوید که با نابودی Skull of Gul’dan قدرت بسیار زیادی به دست میآورد که میتواند Tichondrius را شکست دهد. پس از نابودی Tichondrius به دست ایلیدان، آرتاس که از عمل خویش خرسند است بار دیگر در سایه ها ناپدید میشود.
اکنون مدت زمانی از شکست Archimonde توسط اتحاد ارکها و انسانها و الفها میگذرد . آرتاس به خرابههای خانهاش Lordaeron باز میگردد تا تخت و تاج گذشتهاش را تصاحب کند و صاحب آن منطقه شود اما در آن منطقه با سه dread lord که از جانب Archimonde به آنجا فرستاده شدهاند تا جلوی هر گونه حیلهی احتمالی Lich King بگیرند مواجه میشود.
آن سه با دیدن آرتاس و شکست Archimonde از آنجا فرار میکنند. آرتاس به همراه Kel’Thuzad و سیلواناس در کنار خود تمامی انسانهای باقیمانده در آن سرزمین را نابود میکند اما در این بین آرتاس ناگهان درد شدیدی حس میکند و احساس میکند اندکی از قدرتش تقلیل یافته است.
قدرت Lich King در حال کاهش بود. سیلواناس که تا به آن روز تحت سلطهی آرتاس بود بدون اینکه Arthas متوجه شود باز اختیار خود را بدست میگیرد تا در خفا بر علیه آنها توطئه کند.
سیلواناس به طور پنهانی با آن سه dread lord ملاقاتی را ترتیب میدهد تا با آنها متحد شده تا انتقام خود را از آرتاس بگیرد. طبق نقشه، آنها قصد داشتن که به طور ناگهانی به آرتاس شبیخون بزنند و سعی در قتل وی داشتند. آرتاس که هنوز هم قدرت فراوانی در خود داشت راه خود را از آن بین باز میکند و به خارج از شهر میگریزد. آنجا با بانشیهایی که زیر نظر سیلواناس هستند برخورد میکند، آرتاس که هنوز از خیانت آنها آگاه نیست به همراه آنها میرود تا با سیلواناس ملاقات کند اما سیلواناس که دیگر عروسک خیمه شب بازی Arthas نیست و قصد انتقام دارد.
با رفتن در میانه جنگل ناگهان Lich King به Arthas الهام میکند که به وی خیانت شده و مراقب اطرافیان خود باشد اما در آن لحظه سیلوانس ظاهر شده و با تیری زهر آلود به آرتاس وی را موقتا فلج میکند.
آرتاس که قادر به تکان دادن بدن خود نیست ناامیدانه میگوید که کارش را تمام کند اما سیلوانس Arthas را به یاد صحنهای مشابه اما برعکس میاندازد و به وی میگوید که تنها چیزی که میخواهد عذاب دادن وی است و او را قرار نیست راحت بکشد. در آن هنگام Kel’Thuzad از سر رسیده و با سیلوانس درگیر میشود. سیلواناس به ناچار مجبور به فرار میشود اما در آن هنگام به Arthas میگوید که هیچگاه دست از تعقیب وی برنمیدارد و وی باید همیشه از انتقام سیلواناس بترسد.
ظهور لینچ کینگ (Lich king)
آرتاس لحظاتی بعد رویای دردناک از Lich King مشاهده میکند که نیرویی مخرب و عجیب در حال نابودیی Icecrown است و از آرتاس میخواهد سریعا به سزمین یخ زده شمالی رفته و جلوی این کار را بگیرد. آرتاس که نمیداند آن نیروی مهلک چیست سریعا Kel’Thuzad را برای محافظت Lordaeron میگذارد و به سمت شمال سفر میکند.
بعد از چند هفته در حالی که نیروی لیچ کینگ و آرتاس به طور چشمگیری ضعیف شده بود، آرتاس به سرزمینهای شمالی میرسد. زمانی که به سرزمینهای شمالی میرسد به گروهی از Blood Elfها که توسط Kael’thas رهبری میشوند برخورد میکند و با آنها درگیر میشود. در این هنگام پادشاه قدیم Azjol-Nerub یعنی Crypt lord بزرگ به نام Anub’arak به کمک آرتاس و نیروهایش میآید و موفق به عقب راندن Blood Elfها میشود. در این هنگام Kael’thas به آرتاس هشدار میدهد اینها تنها طلایه داران سپاه وی نبودند و ارتش کامل او و متحدانش مرگ آرتاس و اربابش را رقم میزنند.
زمانی که خطر رفع میشود، Anub’arak به آرتاس توضیح میدهد که تاخ و تخت Icecrown در محاصره کامل ایلیدان و یارانش است. Anub’arak به آرتاس میگوید که رسیدن به آنها از راههای معمولی غیر ممکن است و بهتر است که از راه زیرزمین قلمرو قدیمی و خراب شده Azjol-Nerub برویم و از مقابل سپاه ایلیدن را غافلگیر کنیم و وضعیت جنگ را به نفع خود تغییر دهیم. آرتاس که چاره دیگری ندارد این پیشنهاد را میپذیرد. زمانی که آرتاس میخواد از آنجا عبور کند با خدمتگذار Malygos که اژدهایی قدرتمند است مبارزه میکند. آرتاس برای شکست دادن آن از باقیمانده قدرت خود استفاده میکند و او را شکست میدهد. این اژدها Sapphiron نام داشت، زمانی که Sapphiron شکست میخورد، آرتاس آن را زنده میکند و به خدمتگذار خود تبدیل میکند.
هنگامی که آرتاس به برج Lich King میرسد اوضاع را از چیزی که فکر میکرد بدتر میبیند، نیروهای ایلیدن و متحدان آن تمامی منطقه را محاصره کرده بودند. آرتاس که با شکاف در Icecrown رفته رفته قدرتش در حال کاهش بود پیروزی را غیر ممکن میبیند اما Lich King با الهام به وی میگوید که پیروزی در این نبرد برای آنها حیاتی است و برای این کار تمام قدرت خود را به آرتاس میدهد تا بتواند همه را شکست دهد. آرتاس که قدرت خود را بازیافته میبیند امیدهایش را بدست میآورد و با Anub’arak آماده حمله به ایلیدان میشوند.
با شروع شدن جنگ ابتدا به نظر میرسد که این نبردی بی پایان است زیرا قوای هر دو طرف تقریبا هم تراز هستند اما آرتاس و نیروهای Anub’arak که آشنا به سرزمین هستند و آنجا را خانه خود میدانند از طولانی شدن مدت زمان نبرد استقبال میکنند. پس از سپری شدن مدت زمانی طولانی نقشه آرتاس همانطور که انتظار میرفت جهت جنگ را به سمت آنها تغییر میدهد و با عقب راندن نیروهای دشمن آرتاس موفق به فعال کردن سه برج شیطان میشود. اما برای رسیدن به آخرین باید از سد ایلیدان عبور کند زیرا وی شخصا از آن محافظت میکند. آرتاس که میدانست که در نهایت مبارزه تن به تن وی با ایلیدان است که پیروزی را مشخص میکند به سمت وی حرکت میکند. با رسیدن به آخرین برج آرتاس و ایلدان در مقابل هم قرار میگیرند تا برنده نهایی مشخص شود.
آرتاس (Arthas) در مقابل ایلیدن
Arthas که میتوانست خشم را در چشمان ایلیدان حس کند اجازه میدهد اولین حمله را او انجام دهد و ایلیدان با گفتن این جمله که امروز کار Scourgeها به پایان میرسد به آرتاس حمله میکند اما آرتاس در آخرین لحظه موفق به دفع حمله وی توسط Frostmourne میشود. با دفع حمله Arthas با چرخشی سریع سعی در دریدن سینه ایلیدان را دارد که بالهای ایلیدان به کمکش آمده و وی را سریع از Arthas دور میکنند. این بار نوبت آرتاس است که با حملات سنگین خود ایلیدان را زیر فشار قرار دهد اما سرعت عمل ایلیدان کار را برای وی مشکل کرده بود. اما با لحظهای غفلت، Arthas موفق میشود یکی از سلاحهای ایلیدان را از دستان وی جدا کند و در همین لحظه Frostmourne را در شکم ایلیدان فرو میکند تا پیروز نهایی نبرد مشخص شود.
با شکست دادن ایلیدان، آرتاس بالای جسم بیرمق او میرود و خطاب به او میگوید به نفع توست دیگر به اینجا برنگردی زیرا باز در مقابل من شکست خواهی خورد. پس از آن با عبور از کنار ایلیدان خود را به آخرین برج میرساند تا با فعال کردن آن وارد Icecrown شود.
با وارد شدن به Icecrown و بالا رفتن از پلههای آن از یک طرف آرتاس صدای نرزول را میشنود که Arthas و Frostmourne را به سمت خود میخواند و از طرف دیگر خاطرات قدیمی به سراغش آمده، یاد Uther، لحظات خوشش با Jaina و یا حتی Muradin که همرزمش در این سرزمینها بود. با بیتوجهای به این افکار و گذشتهاش آرتاس به بالای برج میرسد که Lich King خطاب به او میگوید: “شمشیر را باز گردان. . .چرخه را کامل کن . . .و مرا از این زندان آزاد کن!” پس از آن Arthas با ضربهی Frostmourne این تاج و تخت یخ زده را میشکند و با آزادی Lich King و گذاشتن کلاه خود وی نرزول از زبان آرتاس میگوید:
“حال ما یکی هستیم”
Lich King: تولدی دوباره
سالها آرتاس در رویای گذشته خود به سر میبرد و تأمل میکرد. اون همچنان با اندک روح پاکی که در وجودش داشت میجنگید. او در نهایت همان اندک روح خود را نابود کرد و به طور کامل در تاریکی به سر برد. روح Ner’zhul’s از این موضوع بسیار خرسند شد و به او تبریک گفت اما آرتاس علاقه روح او را از بین برد و به شخصیت یگانه یعنی Lich King تبدیل شد.
به عنوان Lich king او بار دیگر حمله دیگری از ارتش Scourge را به سوی Azeroth هدایت کرد و باعث تحریک هوردها و نیروهای متحدین شد. هدف او از بین بردن نیروهای ضعیف بود و قصد داشت قهرمانان را از همه سرزمینها تحریک کند و برای آنها چالشی به وجود بیاورد. هدف او فریب تمام قهرمانان بود و قصد در تصاحب روح آنها را داشت. او با تصاحب روح آنها و تحت سلطه قرار دادن آنها ارتشی قدرتمند را به وجود میاورد. او قصد داشت آنها را برای تصاحب سرزمینهای مادری خود بفرستد و از آنها سو استفاده کند.
مرگ Lich King
گروهی افراد شجاع به رهبری تیریون فوردینگ به Icecrown حمله کردند و به تخت یخ زده صعود کردند. Lich king، تیریون را در محفظهای یخ زده مبحوس کرد. او همه قهرمانان را با یک ضربه شکست داد و همه را کشت. زمانی که او قصد داشت آنها را بار دیگر زنده کند و به عنوان مطیعهای خود قرار دهد، تیریون محفظه یخی خود را شکست و Frostmourne را با Ashbringer در هم شکست. زمانی که Frostmourne از بین رفت همه روحهای که در درون Frostmourne حبس شده بودند آزاد شدند و به اون حمله ور شدند. روح پادشاه ترنس همه قهرمانان را زنده کرد و آنها به کمک تیریون شتافتند. آرتاس که اکنون آسیب پذیر بود، توسط تیریون زخمی شد.
با نابود شدن Frostmourne، روح Arthas شاهزاده خوش قلب آزاد شد و بار دیگر زمانی که در حال مرگ بود به جسم خود برگشت.
Arthas در هنگام مرگ در آغوش پدرش بود و از او پرسید “آیا این کار تمام شده است؟”
پادشاه ترانس پاسخ داد: “At long last. No king rules forever, my son.”
آرتاس گفت که قبل از او فقط تاریکی را دیده است که چشمانش به عقب می چرخد و دستش بی جان به زمین می افتد.
پایان پادشاهی Lich King رقم میخورد.