بازی World of Warcraft در سال ۲۰۲۰ میلادی توانسته رنگ بستهی الحاقی جدیدی به اسم شدولندز (Shadowlands) را به خود ببیند. اگر تازهوارد باشید، احتمالا از قصهی بازی وارکرفت خبر ندارید. در این مقاله قصد داریم با توضیح داستان کامل بازی World of Warcraft تا بسته الحاقی Shadowlands شما را از حوادث گذشته در دنیای وارکرفت باخبر کنیم.
بازی The World of Warcraft: Shadowlands به عنوان جدیدترین محتوای دنیای وارکرفت، از لحاظ گیمپلی به اندازهای جذابیت دارد که شما را با خود به دنیای خاص و جدیدش ببرد. با این اوصاف اگر تازهوارد باشید، احتمالا از قصهی دور و دراز وارکرفت، ساختهی شرکت بلیزارد چیز خاصی نمیدانید. شرکت بلیزارد نیز در طول این همه سال با ارائهی کمیکها، بستههای الحاقی و حتی یک فیلم سینمایی باعث شده تا داستان بازی دنیای وارکرفت، از آن چیزی که فکر میکنید پیچیدهتر شود. در این مقاله قصد داریم نکات ضروری داستانی را برای شما تعریف کنیم؛ نکات مفید و مختصری که اگر پیش از تجربهی شدولندز بدانید، قطعا تجربهی آخرین بستهی الحاقی WoW برای شما دلچسبتر و چه بسا قابل فهمتر باشد.
آغاز دنیای وارکرفت
در آغاز، یعنی حتی قبل از اینکه جهان شکل گیرد، تنها نیرویی که وجود داشت، نیروی روشنایی (Light) بود. بعدها، نیروی دیگری به اسم وید (Void) پدیدار شد. به هم خوردنِ لایت و وید با یکدیگر باعث شد انفجارهایی حاصل شود. انرژیِ تولید شده از این انفجارها منجر به شکلگیری جهان وارکرفت شد و به تبع، سرزمینهای جدیدی نیز شکل گرفت. به زبانی سادهتر، درست آن لحظه که لایت و وید به یکدیگر برخورد میکنند، دنیای فیزیکی شکل ميگیرد. آغاز این جهان، به این ترتیب بود و انرژی حاصل از انفجارهای کیهانی باعث تشکیل فرمهای مختلفی از حیات شدند.
اگر قرار باشد نقطهای را برای شروع حوادث بازی وارکرفت پیدا کنیم، باید به گذشتههای بسیار دور سفر کنیم؛ زمانی که همه چیز با تایتانهای پانتئون (The Pantheon) شروع شده بود؛ این موجودات با بیدار شدن از این خواب، تلاش کردند تا همنوعان بیشتری از جنس خود را در قالب ورلد سولها پیدا کنند. از طرفی دیگر، وظیفهی شکلگیری سیارهها و حفظ نظم و تعادل درون آنها را نیز برعهده داشتند.
از طرفی دیگر، در چنین نوع داستانهایی، در کنارِ هر نیروی خیری، نیروی شر نیز وجود دارد. تایتانها و ورلد سولهایشان را فاسد (corrupt) کنند. البته فساد نه به معنایی که میشناسیم؛ چراکه اربابان وید میخواستند هر آنچه که وجود دارد را با خود و محیطشان همگن کرده و به نوعی سرزمین Eternal Torment را ایجاد کنند. اربابان وید به نوعی فعالیتهای تایتانها را بررسی میکردند و آنها به تدریج به قدرت بسیار زیاد تایتانها حسادت ورزیدند
تایتانهای پانتئون در برابر اربابان وید (Void)
تایتانها توجهشان به نیروی تاریک دیگری در قلمروی به اسم Twisting جلب شد که از قِبلِ این نیرو، موجودات بدطینتی خلق شد که امروزه آنها را شیاطین مینامیم. این موجودات قصد نابودی تمامی جنبندههای زندهی دنیا را در سر داشتند. تایتانها از این اتفاق خوشحال نبودند و به همین دلیل آنها برای جلوگیری از اتفاقات ناگوارِ پیشِ رو، شجاعترین مبارز خود را به اسم سارگراس (Sargeras) به آن محل فرستاده تا این بحران را حل و فصل کند. این مبارز، شجاعانه برای مدت زیادی بین دنیاها سفر کرده و به مبارزه با شیاطین میپرداخت تا اینکه به یک نکتهی عجیب پی برد.
سارگراس و اولین رازی که به آن پی برد
سارگراس متوجه شد که با شیاطینی روبهرو میشود که قبلا آنها را قلع و قمع کرده بود. او در نهایت راز مهمی را کشف کرد. شیاطین در صورتی واقعا برای همیشه کشته میشوند، اگر تنها در قلمرو خودشان یعنی همان تویستینگ (twisting nether) کشته شوند. البته سارگراس کاملا متوجه نشد که ساز و کار قلمرو مذکور به چه صورتی است. او تنها این قضیه را فهمید که شیاطین به این راحتی از بین نمیروند و به همین منظور سارگراس تصمیم گرفت آنها را در یک بعد از زمان به اسم ماردوم (Mardum) زندانی کند. این مبارز توانست به هدفش برسد و با این کار، آرامش به هستیِ وارکرفت برگشت.
سارگراس و دومین رازی که به آن پی برد
آرامش دنیا تا زمانی دوام داشت که سارگراس از سر کنجکاوی، جهانی را کشف کرد ، جهانی که در داخل آن، یک ورلد سول وجود داشت. شیاطین نیز تلاش میکردند تا انرژی وید را از آن استخراج کنند. سارگراس به این راز نیز پی برد که اگر اربابان وید میتوانستند یک ورلد سول را به صورت کامل آلوده کنند، نیروی بسیار عظیمی آزاد میشد که به واسطهی آن، یک موجود خبیث ظهور پیدا میکرد؛ موجودی که تایتانهای پانتئون هم نمیتوانستند جلوی او ایستادگی کنند.
از طرفی تایتانِ آلوده به وید میتوانست تمام ماده و انرژی موجود در جهان را یک تنه مصرف کند. این اتفاق در راستای همان چیزی است که اربابان وید از ابتدا میخواستند؛ یعنی وجود سرزمینی یکپارچه از هویت وجودیِ خودشان. سارگراس برای اولین بار، از این آیندهی شوم به وحشت افتاده و ورلد سول را با شمشیر خود به دو تکه تقسیم میکند. این تصمیم باعث ایجاد شدن انفجار عظیمی میشود
ایدئولوژی سارگراس و نحوه شکلگیری ارتش Burning Legion
ایدئولوژی سارگراس این بود که اگر قرار باشد دنیای فاسد داشته باشیم، بهتر است از اول ریشهی فساد را نابود کنیم تا اصلا حیاتی شکل نگیرد تا به فساد کشیده شود. متاسفانه سایر تایتانها کاملا با این طرز فکر مشکل داشتند و این عقیده در تایتانها وجود داشت که میتوان برای پاک کردن محیط و شخصیتها جنگید و تنها به پاک کردن صورت مسئله اکتفا نکرد. تایتانها متاسفانه نتوانستند سارگراس را قانع کنند؛ چراکه این مبارز باور داشت حتی یک سیارهی بیروح میتوانست گزینهی بهتری برای زندگی باشد تا اینکه کل سیاره توسط اربابان وید تسخیر شود؛ بنا به همین دلایل سارگراس از جمع تایتانهای پانتئون رانده شد.
سارگراس تصمیم گرفت به تنهایی ارتشی از شیاطین را ایجاد کند. او قبلا برای ساخت زندان شیاطین زحمات زیادی را کشیده بود اما او در نهایت با شکستن غل و زنجیرهای این زندان، شیاطین را در خدمت خود گرفت. اینگونه شد که ارتشی به اسم Burning Legion شکل گرفت تا با فساد اربابان وید به نوعی مقابله شود.
کشف سیارهی آزراث و جنگ علیه امپراطوری سیاه
در گیر و دارِ ساخت ارتش جهنمی، تایتانها توانستند ورلد سول سیارهی آزراث (Azeroth) را پیدا کنند
تایتانها به این موضوع پی بردند که هنوز میتوان آزراث را نجات داد. از طرفی، تایتانها از اینکه خودشان وارد مهلکه شوند کمی وحشت داشتند؛ چراکه فکر میکردند اگر از قدرتهایشان استفاده کنند، به روحِ تایتان خفته در سطح سیاره، آسیب جدی وارد میشود. به همین دلیل تایتانها ارتشی از خدمتکاران وفاداری را به استخدام خود درآوردند.
ارتش خدمتکاران تایتانها توسط محافظینِ تایتانها (Titan’s Keepers) در جنگ علیه امپراطوری سیاه (Black Empire) هدایت میشدند. رهبری این امپراطوری مخوف روی دوش چهار باستانی سنگینی میکرد؛ کفون (Cthun)، یاگساران (Yogg-Saron)، یاشاراش (Y’shaarj) و نزاث (N’zoth).
کمک گرفتن تایتانها از چاه ابدیت (Well of Eternity)
با این حال قدرت یاشاراش به اندازهی زیاد بود که خودِ تایتانها دست به کار شدند و دقیقا همان نگرانی که از قبل داشتهاند، گریبانشان را گرفت. روح تایتان به شدت آسیب دید و از بابت این اتفاق، انفجاری عظیم رخ داد
مخلوقات تایتانها صرفا در ابتدای خلقتشان خصیصههای مطلقا مثبت داشتند و با تکامل در گذر زمان، خصیصههای رفتاریشان نیز تغییر پیدا میکرد
تایتانها در نهایت توانستند به مقصود خود رسیدند. آنها پس از زندانی کردن باستانی تصمیم گرفتند در قدم اول، آسیب یاشاراش به آزراث را با استفاده از چاه ابدیت (Well of Eternity) حل و فصل کنند. در قدم بعدی تایتانها روی روح تایتان خفته کار کردند تا توانمندی گذشتهی خود را پیدا کند. سپس آنها تشکیلات و تجهیزات زیادی را خلق کردند تا به جامعهی آزراث کمکرسانی شود. حتی شایعه شده بود این تشکیلات میتواند قدرتی بیشتر از خودِ سارگراس را نیز پیدا کند. از سمتی دیگر نگهبانان بیشتری به عنوان خدمتگزاران تایتانها خلق شد تا امنیت سیاره به شکلی درست تامین شود.
البته مخلوقات تایتانها صرفا در ابتدای خلقتشان خصیصههای مطلقا مثبت داشتند و با تکامل در گذر زمان، خصیصههای رفتاریشان نیز تغییر پیدا میکرد. تایتانها به طور خلاصه همه کار کردند تا سیارهی آزراث مجدد سر پا بایستد. از طرفی آنها صبر کردند تا بالاخره روزی روحِ تایتانی که از آن مراقبت میکردند از خواب ابدی بیدار شود.
تایتانها قرار بود به سارگراس اطلاع دهند که دیگر نیازی به خشونت نیست و واقعا میتوان بدون کشتنِ یک موجود زنده، دنیا را از شر فساد و تاریکی نجات داد. متاسفانه سارگراس به هیچ صراط مستقیمی هدایت نشد؛ چراکه وقتی سارگراس از وجود چنین روحِ تایتانی خفته مطلع شد، برای نابودیاش خیز برداشت چون همچنان این مبارز بر این باور بود که ورلد سولِ مورد نظر فاسد شده است؛ به همین سبب نبردی بین تایتانها و سارگراس مجدد شکل گرفت که در نهایت سارگراس، پیروز از این جنگ بیرون آمد.
ورود ملکه آشارا، مالفورین و ایلیدن به داستان
خوشبختانه سارگراس هیچ ایدهای نداشت که چگونه میتواند وارد سیاره آزراث شود؛ سیارهای که همه چیز در صلح و صفا برقرار بود و اهالی سرزمینهای مختلف در سطح این سیاره درگیر زندگی خودشان بودند. مشکل از جایی شروع شد که برخی از اهالی آزراث به اسم نایت الفها، در استفاده از جادو به درستی عمل نمیکنند و به نوعی به سارگراس سیگنال میدهند که لوکیشن دقیق سیاره کجاست. سارگراس نیز به نوعی توانست آشارا (Azshara)، ملکهی الفها را فریب دهد تا با استفاده از چاه جادویی ابدیت، یک پرتال باز کند.
مالفورین (Malfurian) و ایلیدن استورم ریج (Illidan Stormrage)، دو برادر از نژاد نایت الف بودند که تصمیم گرفتند ملکه آشارا را از این کار بر حذر دارند. این دو تن به مقصودشان نزدیک شده بودند اما بین دو برادر اختلاف نظر ایجاد میشود. مالفورین میخواهد با نابود کردن چاه، سیاره آزراث را نجات دهد. در سمت مقابل ایلیدن با نظری کاملا متضاد، به برادرش خیانت میکند. در نهایت چاه ابدیت منجمد شده و گردابی عظیم شکل گرفت. با اینکه وسعت تخریب بسیار زیاد بود، آزراث بار دیگر نجات پیدا میکند.
ماجرای سیارهی دراینور، ورود کیل جیدن به خط داستانی و نحوه ایجاد ارتش هورد
سارگراس زمانی که دید نمیتواند به این راحتی آزراث را تصاحب کند، به فکر بزرگتر کردن ارتشش افتاد. به همین دلیل به سیارهی دیگری به اسم آرگوس (Argus) رفت تا سه رهبر از نژاد اریدار (Eredar) را در اختیار خود بگیرد. سه فردی که نامشان کیل جیدن (kil’jaeden)، آرچیموند (Archimonde) و ولن (Velen) بود. از بین این سه تن، تنها ولن از این پیشنهاد سر باز زده و به سمت سیارهی دراینور (Draenor) فرار کرد. به همین دلیل به افرادِ پیروِ ولن، دراینِی (Draenei)، یعنی اهل سیارهی دراینور گفته میشود. کیل جیدن از این رفتار ولن دلخور شد چون فکر میکرد ولن به نوعی به او و آرچیموند خیانت کرده است.
پس از حملهی ناموفق به آزراث، کیل جیدن که به جناح سارگراس پیوست، به سیارهی دراینور میرود تا با پیادهسازی یک نقشهی بسیار هوشمندانه اما پلیدانه، ارکهای بومی آن محل را فاسد کند تا به جناح سارگراس ملحق شوند. کیل جیدن با خوراندن خون شیطانی با ارکها، پروسهی جذب آنها را با موفقیت انجام میدهد. ارکها از این بابت رسما به خدمتگزاران سارگراس و لژیون تبدیل میشوند. ارتش هورد (Horde) اینگونه متولد میشود؛ اتفاقی که سرمنشاش کسی نبوده جز کیل جیدن.
هورد در برابر آلاینس؛ مقابله نژادهای وارکرفت با یکدیگر
بعد از نقشهی موفقیتآمیز کیل جیدن علیه ولن و مردمانش، سارگراس گروه هورد را روی سیارهی در حال نابودیشان رها کرد. همین اتفاق ناگوار باعث شد تا هوردها بخواهند مکان جدیدی را برای زندگی پیدا کنند. آنها برای این منظور به سمت سیارهی آزراث روانه شدند. هوردها با ایجاد دارک پورتال به آزراث، رسما نبرد جدیدی را رقم زدند؛ نبردی که به نوعی تهاجم به سرزمین آزراث تلقی شد. مردمان آزراث با دفاع کردن از سرزمین خود توانستند در نهایت دارک پورتال را ببندند. اورکها که راه دیگری برای زنده ماندن نمیدیدند مجدد با ایجاد دارک پورتالهای متعدد به آزراث، نبرد را تکرار کردند.
گروهی از قهرمانان آزراث برای مقابله با هورد، اتحاد آلاینس را تشکیل میدهند. آنها تصمیم گرفتند طی اقدامی جسورانه با عبور از دارک پورتال، به سیارهی دراینور سفر کرده تا اورکها را در همان سرزمینشان نابود کنند تا دیگر هیچ گونه دارک پورتال جدیدی ایجاد نشود. با این حال نقشهی آلاینس به درستی پیش نرفت و پورتالهای متعدد ارکها باعث شد تا سیارهی دراینور چند تکه شده و به محلی جدید و بدتری به اسم اوتلند (Outland) تبدیل شود. به همین سبب برخی از نیروهای آلاینس در همان سیارهی اورکها گیر میافتند و در سمت مقابل هم برخی از اورکها در آزراث به دام افتاده و محبوس میشوند.
لیچ کینگ وارد میشود
کیل جیدن، مسبب تمام اتفاقات رویدادهای ناگوار اخیر، رسما به یک شیطان تمام عیار تبدیل شده است؛ اهریمنی که بیکار ننشسته و خدمتکار وفاداری را به اسم لیچ کینگ خلق کرد تا سیارهی آزراث را به صورت مستمر و مداوم تضعیف کند. از سمتی دیگر طی سلسله حوادثی متوالی، شاهزادهای به اسم آرتاس که از نژاد انسان بود، برای نجات مردمش علیه لیچ کینگ جنگید. متاسفانه آرتاس فریب لیچ کینگ را میخورد و با برداشتن شمشیری به اسم فراستمورن (Frostmourne)، به شوالیه مرگ (Death Knight) تبدیل ميشود. آرتاس رسما در مقام یک سرباز، در رکاب ارتش لیچ کینگ قرار میگیرد و با حمله به سرزمینهای پدریاش، الفهای زیادی را قتل عام میکند.
فعالیتهای آرتاس در نقش شوالیهی مرگ
آرتاس در پی نبردهایش در جبههی تاریکی، با استفاده از منبع جادویی قدرتمندی به اسم سانول (Sunwell)، موجودی به اسم کِلتوزاد (Kel’thuzad) را احیا کرده تا آرچیموند را به این دنیا احضار کند. عملکرد اخیر آرتاس باعث شد تا سانول علنا کارکردش را از دست بدهد و به نوعی فاسد شود. توانمندیِ های الفها (High Elves) به شدت به سانول وابسته بود؛ به همین دلیل شاهزادهی این دسته از الفها که کالتاس (Kael’thas) نام داشت نام نژاد خود را به بلاد الفها (Blood Elves) تغییر داد. شاهزاده کالتاس به این دلیل نام نژاد را تغییر داد تا ادای احترامی باشد بر افرادی که خونشان بابت دفاع از سرزمینشان علیه آرتاس ریخته شده بود.
ماجرای مبارزهی آرتاس با سیلواناس ویندرانر
آرتاس در گذشته با یک جنرال از نژاد الف به اسم سیلواناس ویندرانر (Sylvanas Windrunner) مبارزه کرده و در نهایت نیز او را شکست میدهد. آرتاس به جای کشتن سیلواناس، روح او را از بدنش جدا کرده و سیلواناس را به یک بنشی (banshee) تبدیل میکند. با تبدیل سیلواناس به یک بنشی، او نیز رسما در خدمت لیچ کینگ به مبارزه میپردازد. زمانی که بالاخره قدرت آرتاس به عنوان شوالیه سیاه در پی نبردهای پیدرپی به طرز قابل توجهی تضعیف میشود، سیلواناس خود را از بندِ تسخیر نجات میدهد اما همچنان یک بنشی است. سیلواناس تصمیم میگیرد انتقام سختی از آرتاس گرفته؛ به همین خاطر او برای کشتن آرتاس لحظهشماری میکند.
به پایان رسیدن مسیر آرتاس و روی کار آمدن لیچ کینگ جدید
وقتی خدمتکار کیل جیدن به سرزمین اوتلند دارک پورتالهایی را باز میکند، دو اتحاد آلاینس و هورد با سفر به اوتلند تصمیم میگیرند تا جلوی تهاجم لژیون را در همان بطن ماجرا بگیرند. آنها در اوتلند متوجه میشوند اورکهای سالمی نیز وجود دارند که فاسد نشدهاند و به همین خاطر در جناح قهرمانهای داستان قرار میگیرند. کیل جیدن موقعی که گروه هورد را میساخته، با خوراندن خونِ شیطانی (Demonic Blood) رسما کاری کرده تا اورکها دچار طلسمی نحس شوند. به همین دلیل اورکها به شدت مستعد جذب به سمت نیروی تاریک هستند. درگیری بین لژیون و قهرمانها بالا میگیرد و لیچ کینگ در این نبرد آسیب جدی میبیند اما از بین نمیرود.
نبرد گروماش و ترال علیه آرچیموند و نحوهی شکلگیری ارگریمار و ترامور
در گیر و دار تلاشهای ترال و گروه اورکها برای یافتن محلی امن برای زندگی، ترال به همراه فرد قدرتمند دیگری به اسم گروماش هلاسکریم (Grommash Hellscream)، جنگ بزرگی را علیه آرچیموند و ارتشش رهبری میکند. در نهایت امر گروماش با جانفشانی توانست آرچیموند و نیروهایش را از سیارهشان پس بزند.
آلاینس و هورد با همکاری یکدیگر توانسته بودند آرچیموند و نیروهای تاریک را شکست دهند. ترال و جاینا تصمیم گرفتند روابط بین اورک و سایر نژادها را عادیسازی کنند. به همین دلیل برای اینکه مراوده و تجارت بین نژادها به راحتی انجام شود، اورکها محلی به اسم ارگریمار (Orgrimmar) و آلاینس محلی به اسم ترامور (Theramore) را احداث کردند. آنها ثابت کردند که میتوان در آرامش و بدون تنش در کنار یکدیگر زندگی و حتی با هم تعامل کرد.
کیل جیدن
کیل جیدن علیه لیچ کینگ
لیچ کینگ پس از یک نبرد بسیار سخت، همچنان زنده مانده بود. او به این نتیجه رسید که دیگر دلش نمیخواهد یک عروسک خیمه شببازی برای اربابش کیل جیدن باشد. کیل جیدن از نیت لیچ کینگ باخبر شد و تصمیم گرفت ایلیدن استورمریج را از بند اسارت ۱۰ هزار سالهاش آزاد کند. قبلا گفتیم که ایلیدن برای استفاده از قدرت چاه ابدیت وسوسه شده بود و در نهایت به یک فرد خیانتکار مشهور شد. ایلیدن پس از ۱۰ هزار سال محبوس ماندن، توسط کیل جیدن آزاد شد؛ چراکه لژیون به یک سلاح قدرتمند مثل او نیاز مبرم داشت.
کیل جیدن با هر نوع خواستهی ایلیدن کنار آمد تا این سرباز بتواند لیچ کینگ را از پا در بیاورد. با این حال جالب است بدانید ایلیدن هیچ وفاداری خاصی نسبت به لژیون در خود نمیدید. ایلیدن برای این ماموریت، ارتش ناگا و «لیدی وش» را فراخواست. لیدی وش (Lady Vasjh) و گروه ناگا (Naga) سابقا الفهایی بودند که زمانی تحت سلطهی ملکه آشارا قرار داشتند؛ درست آن زمانی که آشارا باعث شده بود سارگراس به دنیای آزراث دسترسی پیدا کند. با انفجار چاه ابدیت، این نوع الفها غرق شدند اما به لطف یک باستانی به اسم نازاث (N’zoth)، همگی نجات یافتند اما آنها به فرم جدیدی به اسم ناگا تغییر هویت پیدا کردند. همچنین در این میان فرد دیگری به اسم کیلتاس (Kael’thas) نیز وجود داشت که روزی رهبر بلاد الفها بود.
نبرد ایلیدن علیه لیچ کینگ
ایلیدن و ارتشش به قصد کشتن لیچ کینگ قدم برداشتند اما آرتاس در قامت شوالیهی مرگ توانست آنها را شکست دهد. ایلیدن از سمتی دیگر مجبور شد به سمت اوتلند فرار کرده تا پس از تجدید قوا، راهی برای متوقف کردن لژیون بیابد.
اهالی آزراث تا به این لحظه نتوانسته بودند آرامش و امنیت را به مدت زیادی به چشم ببینند. برای نمونه میتوان به قصهی رگناروس (Ragnaros) اشاره کرد که به ارباب آتش در دنیای وارکرفت مشهور است و علنا یکی از قدرتمندترین شخصیت منفیهای این جهان به شمار میرود. همچنین میتوان به نفارین (Nefarian)، اژدهای سیاه و دث وینگ (Deathwing) اشاره کرد که در بالای کوهستان وجود داشتند. در هر صورت، با گذشت زمان ایلیدن در اوتلند به فکر نابودی لژیون افتاد.
همکاری ولن و ارتش ارکها با آلاینس
از سمتی دیگر اتحاد آلاینس با ملحق شدن دراینیها به آنها توسط وِلن رهبری شد؛ چراکه بسیاری از هوردها در طول جنگی که در اوتلند اتفاق افتاد، از ترس جانشان تا به این لحظه مخفی شده بودند. ولن توانست آنها را سازماندهی کرده و به جبههی هورد ملحق کند.
بلاد الفها از سمتی دیگر به ارتش هورد که ترال رهبرش بوده ملحق شدند. بلاد الفها با کمک سیلواناس به این کار تن دادند. از آنجایی که در گذشته فهمیدیم کیلتاس که سابقا رهبر بلاد الفها بود، در حال حاضر با ایلیدن در سرزمین اوتلند همکاری میکند، رهبر جدید بلاد الفها در جناح آلاینس، فردی به اسم لرد لرتمار ترون (Lord Lor’themar Theron) بود.
جناح آلاینس و هورد برای مقابله با ایلیدن وارد سرزمین اوتلند میشوند. ترال پس از مدتها وارد سرزمین مادریاش میشود و در بدو ورود با گروش (Garrosh)، پسر گروماش هلاسکریم آشنا میشود. اگر خاطرتان باشد گروماش همان جنگجوی شجاع و قدرتمندی بود که توانست مردمانش را از شر نفرین خون شیطانی و آرچیماند نجات دهد. گروش در نهایت به ترال ملحق شد تا به آزراث سفر کند؛ همان محلی که اتحاد آلاینس به اورکها در گذشته اجازه نداده بود با تهاجم به سرزمینهایشان، منزل و سکونتگاهی پیدا کنند.
دسیسهی کیلتاس
از سمتی دیگر ایلیدن، ناگا و کیلتاس پیشروی خود را شروع کردند اما در میانهی کار میفهمیم که کیلتاس با کیل جیدن در خفا همکاری کرده تا دروازهای به آزراث برای ورود کیل جیدن ایجاد شود. جالب است بدانید دروازهی مورد نظر در سانول ایجاد شده بود؛ همانجایی که کارکردش را در گذشته از دست داده بود و الفها رسما بیدفاع شده بودند. آلاینس با ترفندی توانست از همان سانول علیه کیل جیدن استفاده کرده تا او را از سطح سیاره بیرون کنند.
بسته شدن پروندهی آرتاس و ورود لیچ کینگ جدید به داستان
یاگشاران، حیات و امنیت آزراث را تهدید کرد. این موجود خطرناک سعی کرد خود را از زندانش خلاص کند. با این حال اهالی آزراث با اتحاد و همبستگی توانستند این خطر و تهدید را نیز دفع کنند و از طرفی دیگر به زندگی آرتاس در مقام شوالیهی مرگ نیز پایان دهند. صحنهی سینمایی پایان پروندهی آرتاس قطعا همچنان در خاطر هواداران وارکرفت وجود دارد که در کنار موسیقی غمانگیز و زیبای بازی، دیالوگی بین پسر و پدر رد و بدل میشود:
آرتاس: پدر، آیا بالاخره تموم شد؟
پدر: به هر ترتیب، هیچ پادشاهی تا ابد حکمرانی نخواهد کرد پسرم.
آرتاس: من برای خودم فقط سیاهی [پوچی] میبینم.
این قانون به صورت نانوشته در دنیای وارکرفت وجود دارد که در هر صورت یک لیچ کینگ باید در دنیا حضور داشته باشد. ضمن پایان یافتن خط داستانی آرتاس، فرد دیگری به اسم بولوار فوردراگون (Bolvar Fordragon) که او نیز یک انسان است، به لیچ کینگ جدید تبدیل میشود. ارتش اسکورج طی این اقدام، رهبر جدیدی پیدا میکند.
تصمیم سخت سیلواناس و سفر به دنیای ماورا
سیلواناس در همین اوضاع، کم کم از لحاظ هویتی دچار شک و تردید میشود. او که در قلبش به جز انتقام و نفرت، چیز دیگری وجود نداشت، تصمیم میگیرد به زندگی خودش پایان دهد و از بندِ این دنیا خود را خلاص کند؛ چون او نیز احساس کرد فردی مثل آرتاس است و در نهایت پایان خوبی برایش وجود نخواهد داشت. به همین دلایل، سیلواناس تصمیم گرفت خودش پایانِ درستی بر زندگیاش بسازد و خودش را از بالای برج یخی به پایین انداخت. او به جای رفتن به یک جای بهتر، در محلی شبیه به جهنم به دام افتاد.
سیلواناس در زندگی پس از مرگش با والکیرها (Val’kyr) آشنا شد. والکیرها، مبارزانی هستند که ارواح را به محلی به نام Halls of Valor هدایت میکنند. گفته میشود که والکیرهای لیچ کینگ، موجودات بسیار ترسناکی هستند اما در هر صورت، پس از مرگ لیچ کینگ، آنها تصمیم گرفتند با سیلواناس عهدی ببندند. والکیرها صرفا میخواستند از بندِ تاج و تختِ یخزدهی لیچ کینگ خلاص شوند. سیلواناس در این صورت میتوانست به دنیای واقعی برگردد.
اژدهای دثوینگ به پا میخیزد
سیلواناس انگیزه و هدف جدیدی پیدا کرد. از طرفی دیگر سیارهی آزراث نیز دچار تغییرات زیادی شده بود. برای مثال میتوان به دثوینگ اشاره کرد که نیرو و قدرت از دست رفتهاش را پس گرفت. افراد باستانی توانستند با او ارتباط برقرار کنند و از این طریق توانستند از زندانهایشان خلاص شوند. جنگ و آشوب مجدد سراسر سیارهی آزراث را فرا گرفت. به همین دلیل گِن گریمِین (Genn Greymane) تصمیم گرفت سرتاسر سرزمین را دیوارکشی کند؛ این تدبیر برای مقابله با تهدیدهای خارجی به شدت سودمند بود اما اگر تهدید و خطری درون دیوارها شکل میگرفت، مقابله با آن بسیار سخت میتوانست باشد.
نفرین ورگن (Worgen)، اتفاق شوم و جدیدی بود که بلای جان مردم آزراث شد. بر طبق این نفرین، مردم ذهن خودآگاهشان را از دست داده و تبدیل به هیولا میشوند. البته خوشبختانه میتوان با تدابیری آنها را مجاب کرده تا مجدد کنترلشان را به دست بگیرند.
تصمیم ترال برای سفر به اوتلند و تغییر پوزیشن رهبری گروه هورد به گروش
از سمتی دیگر ترال تصمیم میگیرد به اوتلند سفر کند تا دربارهی آشوبهایی که به صورت مداوم رخ میدهد بیشتر مطلع شده و حتی در صدد حل معضل بربیاید. از طرفی از آنجا که ترال، رهبر گروه هورد بود، باید جایگزینی برای خود در مسند رهبری انتخاب میکرد. از آنجایی هم که گروش به نوعی اعتمادِ ترال را در خلال ماموریتهای گذشته به خود جلب کرده بود، ترال پس از در نظر گرفتن جوانب، گروش را به عنوان رهبر موقت هورد برمیگزیند. این تصمیم ترال باعث شد بین افسران عالیردهی هورد اختلاف شکل گیرد. افرادی مثل کرین (Cairne) و حتی خودِ گروش از این تصمیم اظهار نگرانی کردند. با این اوصاف ترال به مقصد اوتلند، گروه هورد را ترک کرد و مدیریت گروه هورد به گروش واگذار شد.
درگیریها درون گروهی بین هورد شدت گرفت و حتی بین اتحاد آلاینس و هورد نیز درگیریهایی به وجود آمد. کرین باور داشت که تصمیمات گروش در راستای چیزی نیست که هورد میجنگید و به همین دلیل کرین در اقدامی جسورانه گروش را به چالش طلبید. کرین از گروش خواست تا سر حد مرگ بجنگند. پیروز میدان میتوانست رهبری هورد را برعهده بگیرد.
دسیسهچینی علیه گروش و شروع وقایع کاتاکالیسم (Cataclysm)
ماجرا زمانی جالب میشود که بدخواهان گروش، با آغشته کردن سلاحش به یک زهر مهلک، کاری کردند تا کرین در این مبارزه جانش را از دست بدهد. به دنبال این اتفاق، بِین (Baine) به عنوان پسر کرین به پا خواست تا مردم هورد را رهبری کند. در همین گیر و دار، دث وینگ نیز از سمتی دیگر با به پا خواستنش از دیپهلم (Deepholm) باعث شد تا زنجیره اتفاقاتی از بلایای طبیعی در آزراث رخ دهد. وسعت فاجعه در حدی بود که مرزهای بین دنیای فیزیکی و المنتال از بین رفت. رویداد کاتاکالیسم (Cataclysm) همانطور که با ورود دثوینگ به آزراث شروع شد، بعدها با مرگ این اژدها نیز به پایان رسید.
ترال از این نقطه داستانی به بعد، خودش را گوئل (Go’el) نامید؛ اسمی که والدینش به او نسبت داده بودند. او در طول سفرش به اوتلند توانست گابلینهای کِزان (Kezan) را در خدمت خود بگیرد؛ موجوداتی که توسط جیستور گالیویکس (Jastor Gallywix) رهبری میشدند. گابلینهای در طول داستان کاتاکالیسم، جزیرهی خود را از دست داده بودند و به همین دلیل به جناح هورد ملحق شدند.
از طرفی دیگر گوئل با سایر اژدهاها متحد شد تا دثوینگ را به این ترتیب شکست دهند تا مجدد اتفاقات کاتاکالیسم دیگری رخ ندهد. گوئل پس از این اتفاق تلاش کرد تا خسارات و آسیبهای وارده را جبران کند. به همین دلیل مجد گروش را به عنوان رئیس گروه هورد معرفی میکند. گروش اینبار بینش و خطی مشی ترال را دنبال نکرد؛ چراکه گروش اعتقاد داشت که نباید برای دریافت منابع، از اتحاد آلاینس گدایی کرد. او باور داشت هورد باید هر چه لایقش است را بدون چون و چرا تصاحب کند. به همین ترتیب این تضاد فکری باعث شد تا شهر ترامور بمباران شود و رسما مکانی که جاینا پرادمور روزی برای اتحاد بین هورد و آلاینس ساخت، به یکباره با خاک یکسان شد.
جنجال به سرزمین مخفی پانداریا رسید
جنجال بین دو اتحاد آلاینس و هورد باعث شد تا پایشان به سرزمین مخفی دیگری به اسم پانداریا (Pandaria) باز شود. اعضای پانداریا بنا به خلقوخویشان به یکی از جناحها ملقح شده و جنگ سختی در این سرزمین آغاز شد. جی فایرپاو (Ji Firepaw) رهبریِ اعضای بومی هورد و آیسا کلودسانگ (Aysa Cloudsong)، سرپرستی اعضای بومی اتحاد آلاینس را برعهده گرفت. درگیری بین دو جبهه مدت زیادی طول کشید تا اینکه یاشاراش که از سطح سیارهی آزراث به بیرون پرتاب شده بود، برخی از تکههایش داخل پانداریا افتاد و با نیروی تاریکی به اسم شا (Sha) یکی شد؛ نیروی منفیای که با عواطف و احساسات منفی قدرت پیدا میکرد. پاندارینها باید با این مشکل دست و پنجه نرم میکردند اما گروش به صورت تمام و کمال به فکر بهتر کردن وضعیت ارتشش بود.
قلب یاشاراش؛ ابزار قدرتمندی در خدمت گروش
مشخص شد که قلبِ یاشاراش در محلی زیرزمینی در همان سرزمین پانداریا نهفته است. به همین ترتیب گروش بهتدریج با ویژنهایی از سمت این افراد باستانی روبهرو شد. جالب اینجاست گروش مثل دیگر افراد هورد یا سایر نژادها با استفاده از نیروی افراد باستانی فاسد نشد. ظاهرا نیروی وید روی گروش تاثیر دیگری داشت. گروش از قدرت قلب یاشاراش تنها برای مقاصدش استفاده میکرد. با این حال زیادهرویهای گروش برای فتح زمینهای جدید باعث شد تا پیروانش کم کم به این نتیجه برسند که راه و رسم هورد، آن چیزی نیست که گروش در پیش گرفته است.
انقلاب دارکاسپیرها به رهبری ولجین علیه گروش
ولجین (Vol’jhin) برای مقابله با گروش و خط فکریاش توانست انقلابی را رهبری کند که به انقلاب دارکاسپیر (Darkspear Rebellion) مشهور شد. ولجین با همکاری با اتحاد آلاینس توانست قدرت را در دست بگیرد. با این حال ولجین، گروش را به قتل نرساند. ولجین رهبری گروه هورد را برعهده گرفت و گروش را برای تمامی جرایم جنگی و غیراخلاقیاش به دادگاهی فرستاد تا جواب پس دهد.
مداخلهی اژدهایی به اسم کایرزدومو در داستان
دادگاه در همان پانداریا اتفاق افتاد اما بهجای اینکه گروش با مجازات خود روبهرو شود، توسط اژدهایی به اسم کایرزدورمو (Kairozdormu) نجات یافت. این اژدها، گروش را در بعد زمان به گذشتهی موازی دیگری فرستاد؛ درست زمانی که در سیارهی دراینور به ارکها خونِ شیطانی پیشنهاد داده میشد؛ همان نفرینی که تا چند سال موجب بروز درگیری شده بود اما چرا باید اژدها برای کمک به گروش پیش قدم میشد؟
هورد آهن، لژیون و آرچیموند
ایدهی کایروز این بود تا گروش بتواند ارتش جدیدی را روی کار بیاورد و در زمان موعد بتواند جلوی لژیون ایستادگی کند اما گروش هیچ علاقهای به این کار نداشت و طی اقدامی غیرقابل انتظار، کایروز را کشت و از اتفاقاتی که برای پدرش قرار بود بیفتد در آن دنیای موازی جلوگیری کرد. گروش توانست اهالی دراینور را مجاب کند تا از نوشیدن خون شیطانی جلوگیری کنند اما او اهداف دیگری در سر داشت. گروش ارتش هورد جدیدی را تشکیل داد که تحت عنوان هورد آهن (Iron Horde) شناخته میشود. گروش با این کار میخواست سیارهی آزراث را یک بار برای همیشه تصاحب کرده و تحت سلطهی خود در بیاورد.
دارک پورتال، به جای اینکه شکل و رنگ سیاه همیشگی خود را پیدا کند، به رنگ قرمز تغییر کرد. آزراث پس از این رویداد، تهاجم جدیدی را متحمل شد. اتحاد آلاینس و هورد مجدد با یکدیگر همکاری کردند تا با عبور از دارک پورتال بتوانند گروش و هورد آهن را در همان مکان و زمان خودشان قلع و قمع کنند. با اینکه گروش توسط گوئل یا همان ترالِ سابق بالاخره از پا در آمد، در نهایت ارکها با مصرف مجدد خون شیطانی، به خدمتگزاران لژیون تبدیل شدند. پس از این اتفاق، حتی آرچیموند نیز مجدد سر و کلهاش پیدا شد اما همهی آنها شکست خوردند البته آرچیموند در واپسین لحظات عمرش، شخصیتی به اسم گولدان (Gul’dan) را به خط زمانی اصلی فرستاد تا تهاجم دیگری از جانب لژیونها را آغاز کند؛ این تهاجم، بزرگترین نبردی بود که اهالی سیارهی آزراث به چشم خود میدیدند.
نبرد گولدان علیه آزراث و فداکاری واریان ورین
هورد و آلاینس نهایت زورشان را زدند تا این نبرد را در نطفه خفه کنند اما هیچ ایدهای نداشتند که تمام این داستانها تنها یک دام بود. ولجین در طی این نبرد توسط شیاطین مسموم شد و سیلواناس مجبور شد تا دستور به عقبنشینی بدهد. این تصمیم سیلواناس باعث شد تا اتحاد آلاینس در میدان نبرد یکه و تنها باقی بماند. واریان ورین (Varian Wrynn)، قهرمان اتحاد آلاینس در همین ماجرا مجبور شد با فدا کردن جانش کاری کند تا آلاینس توان عقبنشینی را به دست بیاورد. با مرگ واریان، پسرش آندوئین رهبری گروه را برعهده گرفت. ولجین نیز قبل از مرگش دستور داد تا اعضای هورد، سیلواناس را به عنوان رهبر بپذیرند. در نهایت هر دو اتحاد به این فکر افتادند تا دروازههایی که لژیون از آنجا تهاجم را آغاز میکنند را ببندند.
پس از این همه جنگ، ایلیدن استورمریج حق داشت. سارگراس و لژیونش هیچوقت متوقف نمیشوند مگر اینکه همهی آنها یک بار برای همیشه کشته شوند
مبارزین با سفر به Broken Isles توانستند اشیای باستانی خاصی را برای بستن پورتالها پیدا کنند اما در ادامهی داستان میفهمیم تنها بستن پورتالها برای دفع حملات کافی نبود. پس از این همه جنگ، ایلیدن استورمریج حق داشت. سارگراس و لژیونش هیچوقت متوقف نمیشوند مگر اینکه همهی آنها یک بار برای همیشه کشته شوند.
ایلیدن در گذشته دیمن هانترهای متعددی را در اوتلند آموزش داده بود. در زمان حال، این موجودات از زندانهایشان آزاد شدند. ارباب آنها تقریبا در اواخر بازی The Burning Crusade کشته شده بود. وجود او و دیمن هانترها در این زمان به شدت به نفع هر دو اتحاد بود؛ چون برای از بین بردن لژیون وجود چنین موجودات قدرتمندی میتوانست به شدت سودمند باشد.
بسته شدن پروندهی سارگراس و معرفی عنصر جدیدی به اسم آزریت
با کمک گرفتن از دیمن هانترها، پس از اینکه گولدان شکست خورد و راههای فرار ارتشش نیز بسته شد، در نهایت تنها یک ماموریت دیگر باقی ماند؛ مبارزه با کیل جیدن. نبرد با این شخصیت، باعث شد به آرگوس یا همان دراینور در گذشته سفر کنیم. کیل جیدن یک شکاف بزرگ بین دو دنیا باز کرد و ما با سفر به این مکان متوجه میشویم که سارگراس، تایتانهای پانتئون را شکنجه میدهد تا طبق خواستهی سارگراس عمل کنند. تایتانها با فعالیتهای خود در گذشته باعث شدند تا حالا بتوانند شانس آزادی را به چشم خود ببینند.
تایتانها به لژیون و سارگراس نشان داده بودند که یک سیارهی آلوده به فساد میتواند خیلی بیشتر از مرگ و تخریب سودآوری داشته باشد. سارگراس در نهایت شمشیر منحصربهفرد خود را درآورد تا آزراث را برای همیشه نابود کند. او حتی توانست با سلاحش، آسیب مهلکی به سطح سیاره بزند اما تایتانها در نهایت توانستند او را مجدد زندانی کنند. با این اتفاق پروندهی لژیون و سارگراس یک برای همیشه بسته شد. البته لطمهی مهلکی که سارگراس به سطح زمین میزند، مادهای جدید از سطح زمین بیرون میزند که تحت عنوان آزریت (Azerite) شناخته میشود. اهالی آزراث پی میبرند که آزریت، مادهای بسیار ارزشمند است و به همین دلیل این ماده، به بهانهی جدید برای شروع اختلاف بین آلاینس و هورد تبدیل میشود.
شروع یک جنگ سخت برای تصاحب آزریت
آلاینس برای مقابله با هورد از دراینیها، الفهای وید، دوارفهای دارک آیرون و تایتانهای کال (Kul) کمک میگیرند. در سمت مقابل نیروی هورد از نایتبورن، تورِنهای کوهستان، ارکهای مگآر (Mag’har) و ترولهای زندلاری (Zandalari) کمک میگیرند. از طرفی پشتِ سر سیلواناس پیرامون گروش حرف و حدیثهای زیادی شکل گرفت اما او ناامید نشد و با اتخاذ تصمیماتش باعث شد تا سکونتگاه نایت الفهای بسیار زیادی در آتش سوخته و رسما نسلکشی صورت گیرد. کارهای سیلواناس باعث شد تا کم کم مردم به این فکر بیفتند که اصلا چرا ولجین، لیدی بنشی را به عنوان رهبر انتخاب کرد.
از سمتی دیگر فردی به اسم مگنی ریش برنزی (Magni Bronzebeard)، پادشاه سابق دوارفها در طی سالیان دور در جبههی آلاینس حضور داشت و با ساختن سلاح اشبرینگر (Ashbringer) تلاش کرد آرتاس در هیبت شوالیهی مرگ با این سلاح از پا در بیاید. مگنی در شروع جریان رویداد کاتاکالیسم، طبق حوادثی در محلی به اسم Old Ironforge به سنگ تبدیل شد و تا مدتهای زیادی در این شکل و شمایل باقی ماند. مگنی بعد از اتفاقاتی که سیلواناس انجام داد و نسلکشی نایت الفها رخ داد، از حالت سنگیاش بیرون آمد. در داستان متوجه میشویم که مگنی به نوعی به تایتان تبدیل شده بود و با بیدار شدنش از خواب، رسما به سخنگوی تایتانِ درونِ وجودش تبدیل شد. متوجه میشویم که تایتان مورد نظر به شدت در رنج و عذاب است اما شاید اگر به او آزریت برسد، بتوان تایتان را از خطر مرگ رهاند و همچنین جلوی نابود شدن دنیا را گرفت.
نازاث آزاد میشود
به نظر میرسید که نجات تایتان کار چندان سختی نباشد اما نیروهای تاریک در کمین بودند. نازاث به عنوان یکی از افراد باستانی به همراه ملکه آشارا با ارتش ناگا منتظر زمان ایدهآل برای حمله بودند تا اینکه آنها پی بردند قهرمانان آزراث دقیقا جایی هستند که باید باشند.
با بهرهبرداری از قلب آزراث، دستگاهی که برای ذخیرهی آزریت استفاده میشد، نازاث از زندان خود آزاد میشود. برای اولین بار پس از اینکه تایتانها سیارهی آزراث را راست و ریست کرده بودند، یک افراد باستانی آزاد شده بود. تاریخ ظاهرا مجدد در حال تکرار است و آلاینس و هورد مجدد برای مقابله با دشمنی بزرگتر به همکاری با یکدیگر روی آوردند. اینکه چه اتفاقی در آینده رخ میدهد در بستهی الحاقی Shadowlands خواهیم فهمید.
سیلواناس و داستان Shadowlands
با توجه به برخی تصمیمات سیلواناس که در گذشته اشاره کردیم، مردمانش علیه او شورش کردند. سیلواناس در شروع بستهی الحاقی شدولندز، پس از یک نبرد جانانه با لیچ کینگ تصمیم میگیرد در اقدامی غیرقابل انتظار، کلاهخود جادویی لیچ کینگ را نابود میکند. با اینکه بولوار زنده از نبرد قسر در میرود، ارتش اسکورج بدون رهبر میماند. سیلواناس با این اقدامش، سرزمین جدیدی را به قلمرو سیاره آزراث باز میکند که شدو لندز (Shadowlands) نام دارد.
شدولندز را میتوان به نوعی سرزمین ارواح دانست. اگر ارواح، قابلیت اصلاح یا نجات پیدا کردن را نداشته باشند به مکانی به اسم ماو (Maw) فرستاده میشوند و تا ابد در آنجا گیر میافتند. سایر ارواح به طور معمول وارد یکی از چهار قلمروی میشوند که در شدولندز وجود دارد؛ قلمروهایی که بسته به نوع و سبک زندگی فرد در کالبد جسمانیاش، منزلگاهی برای ارواح خواهد بود.
سیلواناس با کارهایی که کرده، باعث شده تمامی ارواح به طور مستقیم وارد ماو شوند. ظاهرا او با مسئول ماو که زندانبان (The Jailer) نام دارد، بنا به دلایلی که هنوز نمیدانیم دست به یکی کرده است. هورد از سمت مقابل به جای انتخاب وارچیف جدید، انجمنی از رهبران را روی کار آورد تا فعالیتها بر اساس خردِ جمعی انجام شود. در جریان کارهایی که سیلواناس انجام داده، اسکورج توانسته بسیاری از رهبران سرزمینهای مختلف آزراث را مثل جاینا پرادمور، اندوئین ورین و تال اسیر کند.
شما برای شروع ماجراجوییهایتان در بازی The World of Warcraft: Shadowlands به چنین پیشزمینهی داستانی نیاز پیدا میکنید. در غیر این صورت ارتباط برقرار کردن با شخصیتها و همچنین دنیای بسیار وسیع بازی WoW برای شما به شدت سخت خواهد بود؛ چراکه از ماهیت لیچ کینگ بیخبر هستید و اصلا هیچ ایدهای نیز ندارید سیلواناس کیست، از کجا آمده و اصلا چرا چنین رفتاری را در همان سکانس سینمایی ابتدایی بازی از خود نشان میدهد. البته باید خاطر نشان کرد قصهی وارکرفت، پیچیدهتر از این حرفاست و کاراکترها هر کدام داستانهای زیادی دارند و میتوان برای هر یک شخصیتهای وارکرفت، یک مقالهی مفصل نوشت.